رَها شُدِه

هعیییییی

دروغ گفتن به خودم !!

 

تو پستایی که تاحالا درباره دردام نوشتم همش میگم من نمیتونم دردامو به کسی بگم خوب راستشم گفتم نمیتونم به کسی بگم ولی خوب میام اینجا دردامو میگم چون اینجا کسی منو نمیشناسه اگه هم بشناسه خو دیه واسش مهم نی من دارم چه گو

مرگ

 

چیزی که خیلیا میخوان مرگه از جمله خودم ولی خوب بازم هرکاری بکنم نمیتونم حاجی خا

نگفتن

 

همیشه کلی حرف تو دلم بود که میخواستم بگم ولی بخاطر درونگراییم نمیتونستم بگم کلن میریختم تو خودم همین الانشم میریزم نمیدونم انگار وقتی میخوام درباره ی دردام به کسی چیزی بگم حس ضعیف بودن بهم دست میده و نمیدونم چرا ولی خوب اینجوریم دیگه‌!

میدونی خداوکیلی خسته شدم دیگه نمیکشم هر رفیقی دارم یا بخاطره یه مسئله ک

درد سنگین

 

خوب نمیدونم باید از کجا شروع کنم میخواستم برم زد به کلم که بزنم از دم کله رفیقامو از خودم متنفر کنم که بتونم راحت برم رلمم کاری کردم اونم ازم بدش بیاد قشنگ شدم ادم منفوره داستان ولی خو بنظرم اینجوری بهتره اگه یه روزی رفتم یا اگه یه روزی مردم به ت